رفتن به محتوای اصلی
19 خرداد 1399
آبادان شهر خوبان

خاک زادگاه، مرا از نو کشاند به آبادان! مجنون، منهای لیلی، دیگر آن،

مجنون نیست! رفتم برای پرداخت بدهکاری های معنوی. رفتم برای ادای اور دین و خدمت به کودکان و نوجوانان زادگاه، که از صمیم قلب، دوستشان دارم.

 رفتم تا با این بضاعت و مایه اندک، در حد توان و امکان، خدمت کنم. و نه خواهان و طالب پست و عنوان و مقام بودم و نه گرفتار خیالهای خام و و بلندپروازی های شتاب زده! 

سپاس خداوند منان را که توفیق از اوست.

ره آورد آن سفر و دو سال اقامت در آن خانه ساکت و دنج و آرام، این کتاب شد. «آبادان، شهر خوبان» پیرانه سر، عشق جوانی به سر افتاد و گاهی قدم زدن در کوچه های کودکی و در محله های قدیمی و گفتگو با مردم.

لحظه ها و ساعتها، از نو تماشای اروند رود و بهمنشیر. قدم زدن در خرابه ها و تماشای ویرانه ها و خانه ها و کوچه های خاطره ها.

آن دوسال، مجال خوبی بود برای حضور در کلاسها و مدرسه ها و گفتگو با بچه ها و معلمها که همه مهربان بودند و شایسته و دیدار و گفتگو با آن مردم خوب و زخم برداشته و رنج دیده.

دو سال مانده بود به بازنشستگی که خاک عزیز زادگاه و جاذبه خاطره ها، «مراه پرواز داد و احساس زنده بودن کردم و با همه وجود، سبز» بودم و پوینده و پرتلاش.

دیدن هر آبادی و عمران و بازسازی و بهسازی، خوشحالم میکرد و دیدن هر خرابی و ویرانی و سهل انگاری، غصه دارم می نمود! |

باید یک بار دیگر برمی گشتم به زادگاه، به آبادان، که یاد «شهدا» را زنده بیان می کند. تلاش های مهم ا ین است - ابتدا باید یک بار دیگر - در آبادان - احساس کودکی و نوجوانی و جوانی می کردم و باید از نو...

Subscribe to بیمارستان شرکت نفت
تمام حقوق این وب سایت و مطالب آن متعلق است به

روابـط عمـومی شـرکت پـالایش نفت آبـادان